احساس میکنم توی یک گردونه زمان گیر افتادمو ناخواسته دارم جلو میرم
هیچ ایستگاهی هم نیست ! کمک ، زمان از دستم در رفته آخه خیلی
ناقلا و بلا ست ! احساس میکنم یک سال شده یک ماه و یک ماه شده
یک هفته و یک هفته شده یک روز و یک روز شده یک ساعت و یک ساعت
شده یک دقیقه و یک دقیقه شده یک ثانیه و یک ثانیه شده ...............
وای از نفس افتادم ! ای کاش این گردونه به عقب برمیگشت یا متوقف
میشد ، من یکی که از نفس افتادم !!!
پ.ن . امروز یک شهروند پیر عزیزی از من پرسید این عکسها چیه زدند
به دیوارهای شهر ؟
نظرات دیگران ( ) |